loading...

یک بَرنده

جریان واژه ها مرا، در خویش می پروانند.

بازدید : 476
دوشنبه 25 آبان 1399 زمان : 9:38

بازدید : 229
شنبه 23 آبان 1399 زمان : 22:36

اگر خلقت را پیشگاه خداوند بدانم خودِ یهودی احمقم را می‌گویم. مهمانی بزرگ خداوند که خودم نخواستم و دعوت شدم و یا نه، هستم در آن. میز بزرگی از انواع نعمتها برایمان چیدند و از میان همه‌ی انواع خوراکی‌ها، بنده مشتاقانه ظرف پی پی را برداشتم. و شاکرانه لقمه لقمه خوردم. برای خیلی از دیگران، این تصویر چندش آور و تهوع آور است. و متاسفانه برای من واقعیت متعفن زندگی ام است.

آغاز فعالیت گروهی دانش آموزان دبیرستان پسرانه جوادالائمه ناحیه دو بندرعباس
بازدید : 174
شنبه 23 آبان 1399 زمان : 22:36

بازدید : 232
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 2:37

سالهای زیادی دوست داشتم، در جلسه‌های شب شعر شرکت کنم. خیلی خیلی خیلی برام جذاب بود. اما نمیشد. هم تو شهر ما این جلسات خیلی تبلیغ نمیشد، و اگر بود، تقریبا خصوصی اتفاق می‌افتاد. در اون بین یک بار شد، که تونستم یکی از این شب شعر‌ها رو حضور داشته باشم. اما حالا که نگاه میکنم، خوشحالم نبودم چنان جاهایی. چه حال به هم زنه. چرا بدم اومده رو نمیدونم ولی خوشم میاد تغییر کردم. نمی‌تونستم حدس بزنم یه روزی انقده از حال و هوای ادبی نما، بدم بیاد این جور. افراد خل و چلی به نظر می‌آییم وقتی زیادی تو هپروت شعر و ادبیات فرو رفته باشیم. .....

آيا هسته كدو فقط از بزرگ شدن پروستات جلوگيري مي كنه
بازدید : 334
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 2:37

یادم نمی‌آید، کجا بودی.... کدام بودی.... چگونه بودی.... و هرگز نمی‌دانستم نخواهم توانست ببینمت.... اینجا، آنجا، هرکجایی که توهمش را داشتم و تو نبودی.... نیستی.... به پایان که نزدیک شدم، دیگر نمی‌توانم درک کنم چقدر می‌توانستی با شکوه باشی... و دوست داشتنی .... توهم داشتم عشق را خواهم چشید..... و تو را خواهم دید..... عشق اما ثابت کرد برای خیلی از ما انسان‌ها، سراب است. هر بار تشنه تر و دیوانه تر به سویی می‌کشاندمان و هر بار سرمان به سنگ می‌خورد..... او خیلی شبیه تو بود .... بوی دانش می‌داد.... توهم داشتم عشق بوی کتاب می‌دهد.... بوی درس و دانشگاه... شاید بودی... شاید خودت بودی که در جلد او رفته بودی..... از نگاه او مرا می‌دیدی .... من داشتم می‌پرستیدمت.... و او، تو نبودی..... عشق را نمی‌شود آسمانی نگه داشت... عشق باید زمینی شود به خاک بیفتد تا قابل لمس باشد..... تو را نمی‌شناسم.... هیچوقت نمی‌شناختم..... و زمان گذشت.... و تو در تمام انسانهایی که دیدم پنجره‌‌‌ای داشتی ..... تو از چشم تمام آن آدمها مرا تماشا کردی و من همه جا دنبال تو بودم... در همه نگاه‌ها تو گمشده ام بودی..... من آنقدر نادان بودم که نتوانم تو را از دیگران تشخیص بدهم.... و زمان مرا از خودم گرفت.... شور و شوق را از قلبم زدود.... من ماندم و گذشته‌ی مبهمی‌که هیچ ردی از تو در آن نمی‌بینم. من خودم را در اشکی قرار می‌دهم و بر زمین می‌افتم. در زمین فرو می‌روم تا روزی که شاید آفتابت مرا تبخیر کند، هیچترم کند.....و در هیچی به سوی تو پرواز کنم....

آيا هسته كدو فقط از بزرگ شدن پروستات جلوگيري مي كنه
بازدید : 221
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 2:37

بازدید : 344
چهارشنبه 13 آبان 1399 زمان : 11:42

بازدید : 366
چهارشنبه 13 آبان 1399 زمان : 11:42

وصیتنامه نویسی، در عهد قدیم باب تر بود. پدرجانم چندین دفترچه وصیتنامه داشت. خالی. نمیدانم چه بلایی سرشان آمد. خودش هم هر چند گاه یکباری وصیتنامه می‌نوشت. شاید من هم از او ارث برده ام که هر چند سال یکبار وصیتنامه می‌نویسم. و هر چند ماه یکبار هم کلامی‌وصیت میکنم. این سالها گویا مردم قبل از سفر حج اغلب وصیتنامه می‌نویسند.

ماه ابری آسمان عقرب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی