یادم نمیآید، کجا بودی.... کدام بودی.... چگونه بودی.... و هرگز نمیدانستم نخواهم توانست ببینمت.... اینجا، آنجا، هرکجایی که توهمش را داشتم و تو نبودی.... نیستی.... به پایان که نزدیک شدم، دیگر نمیتوانم درک کنم چقدر میتوانستی با شکوه باشی... و دوست داشتنی .... توهم داشتم عشق را خواهم چشید..... و تو را خواهم دید..... عشق اما ثابت کرد برای خیلی از ما انسانها، سراب است. هر بار تشنه تر و دیوانه تر به سویی میکشاندمان و هر بار سرمان به سنگ میخورد..... او خیلی شبیه تو بود .... بوی دانش میداد.... توهم داشتم عشق بوی کتاب میدهد.... بوی درس و دانشگاه... شاید بودی... شاید خودت بودی که در جلد او رفته بودی..... از نگاه او مرا میدیدی .... من داشتم میپرستیدمت.... و او، تو نبودی..... عشق را نمیشود آسمانی نگه داشت... عشق باید زمینی شود به خاک بیفتد تا قابل لمس باشد..... تو را نمیشناسم.... هیچوقت نمیشناختم..... و زمان گذشت.... و تو در تمام انسانهایی که دیدم پنجرهای داشتی ..... تو از چشم تمام آن آدمها مرا تماشا کردی و من همه جا دنبال تو بودم... در همه نگاهها تو گمشده ام بودی..... من آنقدر نادان بودم که نتوانم تو را از دیگران تشخیص بدهم.... و زمان مرا از خودم گرفت.... شور و شوق را از قلبم زدود.... من ماندم و گذشتهی مبهمیکه هیچ ردی از تو در آن نمیبینم. من خودم را در اشکی قرار میدهم و بر زمین میافتم. در زمین فرو میروم تا روزی که شاید آفتابت مرا تبخیر کند، هیچترم کند.....و در هیچی به سوی تو پرواز کنم....
آيا هسته كدو فقط از بزرگ شدن پروستات جلوگيري مي كنه بازدید : 335
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 2:37